شعر زیر-از آقای نصراله مردانی-را به تقدس همهی آرزوهای شیرینی که نقش بر آب شدند و هر وقت به یادمون میاد اشک چشمامون رو میگیره مینویسم .به امید روزهایی که داغ شیرینترین آرزوها به دلهامون نمونه.
امیدوارم خوشتون بیاد.
من آئینه و آب را دوست دارم
سحر رقص مهتاب را دوست دارم
هنوز آن همه آرزوهای شیرین
که شد نقش بر آب را دوست دارم
من از رنگ و نیرنگها در گریزم
که یکرنگی ناب را دوست دارم
به جان صمیمیت و سادگیها
من آن خوب نایاب را دوست دارم
بزن زخم چنگی به تار دل من
که من زخم مضراب را دوست دارم
شبی ماه روی تو در خواب دیدم
از این رو شب و خواب را دوست دارم
به دنبال ابروی مهرابی تو
گل باغ مهراب را دوست دارم
به دل تنگی آن غروب جدایی
دل تنگ بیتاب را دوست دارم
شعر خوبی بود
اجازه ی ما دست شماست.
روزگارغریبی بود دکتر، دیگر نیست. جهان پیروز شد، جهان پیروز شد و روزگار دیگر غریب نیست. غریب ما هستیم. غریب من هستم که دریغ میشوم از خویش...
حالا من یه کم سرم شلوغه وقت نکردم سر بزنم تو نباید حال و احوالی بژرسی با معرفت؟؟؟ از دستت ناراحتم اما یه کوچولو (چشمک)
چیه نکنه دوستای جدید جای ما رو گرفته ؟؟؟ها؟؟؟
منتظرت بمونم ؟
گاه همین آرزوهای زیبا تنها بهانه برای زندگی اند. بهانه ای محکم... اشتیاقی مقدس برای تحمل دردهای این دنیای...
این خانه زیباست! احساسات زیبا... با نظم...
بروزم با ؛ترادف پرواز؛
یا علی
فکر کنم لینک وبلاگم حسابی خاک گرفته و فراموش شده ....
من نمی دانستم هیبت باد زمستانی هست
غنچه می پژمرد از بی آبی.....
.
.
.
کاش برای آخرین بار می اومدی و آخرین کامنت را می ذاشتی اون وقت مجبور نبودم مزاحمت بشم .....
هو المحبوب
شعر قشنگی بود.
من از رنگ و نیرنگها در گریزم
که یکرنگی ناب را دوست دارم
به جان صمیمیت و سادگیها
من آن خوب نایاب را دوست دارم
این واقعا زیبا بود
خوشحال می شم بهم سر بزنی.
سلام
نوشته هات عالی است به من هم یه سری بزن
بای
واقعا شعرتون زیبا و با صفاست(:
خوشحال می شم بهم سر بزنین در ضمن با اجازه شما رو لینک کردم